میلاد حضرت علی اکبر (ع)
چهارچیز را پیش از چهار چیز غنیمت شمار:
جوانی پیش از پیری
صحت پیش ازبیماری
توانگری پیش از فقر
و زندگی پیش ازمرگ (حضرت رسول-ص)
*روز جوان مبارک*
میلاد حضرت علی اکبر علیه السلام
چهارچیز را پیش از چهار چیز غنیمت شمار:
جوانی پیش از پیری
صحت پیش ازبیماری
توانگری پیش از فقر
و زندگی پیش ازمرگ (حضرت رسول-ص)
*روز جوان مبارک*
میلاد حضرت علی اکبر علیه السلام
بند |
الی |
بند |
دوست بزرگمون |
ردیف |
5 |
الی |
1 |
زهرا حیدری |
1 |
10 |
الی |
6 |
زهرا حیدری |
2 |
15 |
الی |
11 |
زهرا حیدری |
3 |
20 |
الی |
16 |
زهرا حیدری |
4 |
25 |
الی |
21 |
زهراسلیمانی |
5 |
30 |
الی |
26 |
زهرا سلیمانی |
6 |
35 |
الی |
31 |
زهرا سلیمانی |
7 |
40 |
الی |
36 |
زهرا سلیمانی |
8 |
45 |
الی |
41 |
زهراسلیمانی |
9 |
50 |
الی |
46 |
عطیه زارعی |
10 |
55 |
الی |
51 |
عطیه زارعی |
11 |
60 |
الی |
56 |
عطیه زارعی |
12 |
65 |
الی |
61 |
عطیه زارعی |
13 |
70 |
الی |
66 |
مولود |
14 |
75 |
الی |
71 |
دختر حاج احمد |
15 |
80 |
الی |
76 |
دختر حاج احمد |
16 |
85 |
الی |
81 |
ابجی داداش علی |
17 |
90 |
الی |
86 |
ابجی داداش علی |
18 |
95 |
الی |
90 |
اقای میرزابیگی |
19 |
100 |
الی |
96 |
اقای میرزابیگی |
20 |
داداش علی امسال اولین سالیه که برات تولد میگیرم و اولین شب قدری که دارم حضورت رو در کنارم درک میکنم نمیدونم سال قبل تو همچین روزی کدوم عمل قبول شده وپاداشش آشنایی با تو بوده به رسم دوستی می خوام برات چند تا ختم از طرف دوستام هدیه کنم باشد که جبران اینهمه لطف و خوبی تو باشه انشاالله امسال دوستی پربرکتی باهم داشته باشیم و محکمتر بشه دوستیمون می خوام برای من و همه دوستام و داداشاشون دعا کنی و اینکه این شب قدر یه حاجت خوب دیگه ای بگیریم.انشاالله
بند |
الی |
بند |
دوست بزرگمون |
ردیف |
5 |
الی |
1 |
دختر حاج احمد |
1 |
10 |
الی |
6 |
مهری ژیانی |
2 |
15 |
الی |
11 |
سارا ذریه |
3 |
20 |
الی |
16 |
سارا ذریه |
4 |
25 |
الی |
21 |
پریسا |
5 |
30 |
الی |
26 |
پریسا |
6 |
35 |
الی |
31 |
پریسا |
7 |
40 |
الی |
36 |
پریسا |
8 |
45 |
الی |
41 |
پریسا |
9 |
50 |
الی |
46 |
پریسا |
10 |
55 |
الی |
51 |
پریسا |
11 |
60 |
الی |
56 |
پریسا |
12 |
65 |
الی |
61 |
پریسا |
13 |
70 |
الی |
66 |
پریسا |
14 |
75 |
الی |
71 |
مهری ژیانی |
15 |
80 |
الی |
76 |
مهری ژیانی |
16 |
85 |
الی |
81 |
مهری ژیانی |
17 |
90 |
الی |
86 |
پریسا |
18 |
95 |
الی |
90 |
پریسا |
19 |
100 |
الی |
96 |
پریسا |
20 |
بند |
الی |
بند |
دوست بزرگمون |
ردیف |
5 |
الی |
1 |
دختر حاج احمد |
1 |
10 |
الی |
6 |
اقای میرزابیگی |
2 |
15 |
الی |
11 |
خانم خلجی |
3 |
20 |
الی |
16 |
اسما بیگی |
4 |
25 |
الی |
21 |
اسما بیگی |
5 |
30 |
الی |
26 |
عطیه زارعی |
6 |
35 |
الی |
31 |
عطیه زارعی |
7 |
40 |
الی |
36 |
عطیه زارعی |
8 |
45 |
الی |
41 |
عطیه زارعی |
9 |
50 |
الی |
46 |
زهرا فراهانی |
10 |
55 |
الی |
51 |
زهرا فراهانی |
11 |
60 |
الی |
56 |
زهرا فراهانی |
12 |
65 |
الی |
61 |
زهرا فراهانی |
13 |
70 |
الی |
66 |
زهرا فراهانی |
14 |
75 |
الی |
71 |
عطیه زارعی |
15 |
80 |
الی |
76 |
ابجی داداش علی |
16 |
85 |
الی |
81 |
ابجی داداش علی |
17 |
90 |
الی |
86 |
ابجی داداش علی |
18 |
95 |
الی |
90 |
ابجی داداش علی |
19 |
100 |
الی |
96 |
ابجی داداش علی |
20 |
بند |
الی |
بند |
دوست بزرگمون |
ردیف |
5 |
الی |
1 |
دختر حاج احمد |
1 |
10 |
الی |
6 |
اقای میرزا بیگی |
2 |
15 |
الی |
11 |
مریم |
3 |
20 |
الی |
16 |
مریم |
4 |
25 |
الی |
21 |
مریم |
5 |
30 |
الی |
26 |
مریم |
6 |
35 |
الی |
31 |
مریم |
7 |
40 |
الی |
36 |
زهرا سلیمانی |
8 |
45 |
الی |
41 |
زهرا سلیمانی |
9 |
50 |
الی |
46 |
زهراسلیمانی |
10 |
55 |
الی |
51 |
زهراسلیمانی |
11 |
60 |
الی |
56 |
زهراسلیمانی |
12 |
65 |
الی |
61 |
دختر حاج احمد |
13 |
70 |
الی |
66 |
دختر حاج احمد |
14 |
75 |
الی |
71 |
دختر حاج احمد |
15 |
80 |
الی |
76 |
دختر حاج احمد |
16 |
85 |
الی |
81 |
دختر حاج احمد |
17 |
90 |
الی |
86 |
دختر حاج احمد |
18 |
95 |
الی |
90 |
دختر حاج احمد |
19 |
100 |
الی |
96 |
دحتر حاج احمد |
20 |
بند |
الی |
بند |
دوست بزرگمون |
ردیف |
5 |
الی |
1 |
دختر حاج احمد |
1 |
10 |
الی |
6 |
اقای میرزابیگی |
2 |
15 |
الی |
11 |
مامان مریم |
3 |
20 |
الی |
16 |
مامان مریم |
4 |
25 |
الی |
21 |
مامان مریم |
5 |
30 |
الی |
26 |
مامان مریم |
6 |
35 |
الی |
31 |
مامان مریم |
7 |
40 |
الی |
36 |
عطیه زارعی |
8 |
45 |
الی |
41 |
عطیه زارعی |
9 |
50 |
الی |
46 |
عطیه زارعی |
10 |
55 |
الی |
51 |
عطیه زارعی |
11 |
60 |
الی |
56 |
عطیه زارعی |
12 |
65 |
الی |
61 |
زهرا سلیمانی |
13 |
70 |
الی |
66 |
زهراسلیمانی |
14 |
75 |
الی |
71 |
زهراسلیمانی |
15 |
80 |
الی |
76 |
زهرا سلیمانی |
16 |
85 |
الی |
81 |
اقای میرزابیگی |
17 |
90 |
الی |
86 |
اقای میرزابیگی |
18 |
95 |
الی |
90 |
اقای میرزابیگی |
19 |
100 |
الی |
96 |
اقای میرزابیگی |
20 |
کوله پشتی اش را به من سپرد و رفت. حالا باید بروم و کوله پشتی را به خانواده اش بدهم. اما چگونه؟ چگونه باید بروم؟!
چند روزی بود که "علی" غیبش زده بود. بعضیها میگفتند که رفته مرخصی اما بعد گفتند که توی منطقه دیده شده است. یک روز نزدیکای غروب پشت منطقه عملیاتی او را دیدم. لباس بسیجی به تن داشت و در دستش کوله پشتی و اسلحه انفرادی کلاشینکف بود. باخوشحالی به سویش دویدم.
ـ"چرا بی خبر ما را ترک کردی؟"
بعد از روبوسی در حالیکه روی زمین می نشست، گفت:
ـ"میشه چایی درست کنی، بخوریم؟"
کتری را برداشتم و گفتم: "خب، چایی هم درست میکنم.
"علی" سرش را پایین انداخت و گفت:
"آفرین آقا رضا آفرین چایی را بده بخوریم!"
خشکم زد. دیدم که گونه هایش گل انداخته است. گفتم: "نگفتی کجا بودی؟"
لبخندی زد و گفت: "بالاخره یک جایی بودیم دیگر!"
نمیخواست چیزی بگوید. من هم پیله نکردم. بعد که شهید شد، فهمیدم که بصورت یک رزمنده تک تیرانداز همراه یکی از گردانهای لشکر عاشورا توی عملیات بدر شرکت کرده است.
علی محو تماشای غروب شده بود و من هم محو تماشای او. گفت: "کوله ام را به تو میسپارم. چیزی ندارم. کمی لوازم شخصی و یک وصیت نامه تویش هست. میخواهم بروم عملیات!"
طور غریبی حرف میزد. از زمین و زمان کنده شده بود. اشک به چشمهایم دوید و آهسته گفتم:
"خدا پشت و پناهت!"
چه میتوانستم غیر از این بگویم. بعد ناگهان پرسیدم:
"مسئولین میدانند؟"
سکوت کرد و چیزی نگفت. فهمیدم هوای رفتن همه وجودش را پر کرده است.
گفتم: "بهتره بمانی. جای تو را جبهه برادران دیگر میتوانند پر کنند اما بی حضور شما کارها لنگ میشود!"
چیزی نگفت و باز شفق را به تماشا گرفت...
پاسی از شب گذشته برخاست.
"من میروم!"
گفتم: "پیاده که نمیشود!"
گفت: "پس اگر زحمتی نیست مرا با ماشین برسان!"
یکی از تویوتاها را روشن کردم و رفتیم به طرف جزیره مجنون.
بچه های لشکر عاشورا پشت کمپرسیها سینه میزدند و نوحه میخواندند. به جاده جزیره مجنون رسیدیم.
"نگه دار! من با همین بچه های بسیجی میروم!"
گفتم:"بیا تا جزیره برویم!"
صورتم را بوسید و سراغ یکی از کمپرسیها رفت. خود را بالا کشید و در بین نیروها ناپدید شد.
عملیات آغاز شد. ما نزدیکیهای رودخانه دجله مقر زده بودیم. آن روز برای بردن آب به خط لشکر عاشورا رفتم. موقع بازگشت، جلوی یکی از بسیجیها را که با موتور داشت میآمد، گرفتم.
"از بچه ها چه خبر؟!"
سراپا گردوخاک بود. گفت: "منظورت کیه؟"
گفتم: "علی تجلایی"
رویش را برگرداند و با حسرت گفت: "شهید شد."
چیزی در دلم سقوط کرد. ناباورانه پرسیدم: کجا؟ کجا شهید شد؟" به آن سوی دجله اشاره کرد و گفت:
"توی همان منطقه کیسه مانندی که دجله آن را دور میزند."
چند لحظه بعد سوار بر موتور، آن سوی پرده اشک میلرزید و دور میشد.
حالا باید بروم و کوله پشتی را به خانواده اش تحویل بدهم. اما چگونه... چگونه باید بروم!؟
درد ودل کردن باتو بسی لیاقت میخواهد که من ندارم چه بسا که در همه این مدت تو را خوب نشناختم و هر روز و هرروز که می گذرد و من با روحیات وخلقیات تو آشنا میشوم شرمنده می شوم که چرا اینگونه به تو جسارت کردم و نشناخته تو را صدا زدم تو گفته بودی عاشق شهادت هستی و من نمی فهمیدم عاشق شدن یعنی چه برای اینکه وفاداریت را به عشق نشان دهی ترکش ها را با دستانت در می آوردی و راهی جبهه می شدی وقتی پایت مجروح شد و گفتند دیگر نرو می خواهی پایت را از دست بدی؟ در جواب چه زیبا گفتی که مرا از پا دادن نترسانید ما آمده ایم تا سر بدهیم و چقدر زیبا راه سید و سالار شهیدان را رفتی و چه شاگرد خوبی برای مکتب حسین (علیه السلام) بودی همان زمان که گفتی قمقمه ها را پر نکنید چون می خواهیم به دیدار کسی برویم که تشنه لب شهید شده. هر چه از تو بگویم کم گفته ام تو همان ستاره ای هستی که در بدر درخشید و چه خوش درخشید و خود را با آمال و آرزوهای دنیایی خراب نکرد تو موقعیت پیشرفت داشتی تاالان بتوانی اسم و رسمی پیدا کنی ولی چه خوب دنیارا فروختی و بهشت را خریدی! خوشابه حالت خوش به حال هم سنگرانت همان مجاهدین فی سبیل الله که راه را برای ما جوانان امروزی هموار کردند و موجب افتخار وسربلندی ما هستند. برادر عزیزم گویی در ان مدتی که جسمت روی این خاک افتاده و روحت به آسمان پر گشوده زمانی ناچیز بوده یا اصلا نبوده زیرا من و خواهران وبرادرانم آن مدت زمان را حس نمیکنیم و دل خود را اسیر سیرت ها وخلقیات شما کرده ایم و با یادآوری خاطراتتان به شور و شعف میرسیم می خواهم آنجا شافع من و دوستانم شوی انشاالله.
خواهرت م.ح
علی عاشق شهادت بود این را همه می دانستند ولی بعد از شهادت برادرش مهدی در این باره چیزی نمی گفت رعایت مادرش را میکرد اما وقتی مادرش خواست به حج برود هنگام بدرقه
گفت: دعا کن من هم مثل مهدی شهید بشوم. بعد ها از مادرش پرسیدم واقعا شما برای علی کردید؟ مادرش گفت: وقتی علی این خواسته را از من کرد خیلی از شهادت مهدی نمی گذشت نمی خواستم علی هم شهید بشود در تمام طول سفر حج هر جا رفتم احساس کردم مهدی هم کنار من است برای همین در حال طواف از ته دل آرزو کردم که خدایا علی را هم به مقام مهدی برسان چون وقتی فرزند یک مادر شهید می شود از دستش نمی دهد آنها همیشه با مادرشان هستند همان لحظه که دعا کردم فهمیدم که مستجاب شد.
نقل از حجة الاسلام میرتاج الدینی